#پارت۱

ساخت وبلاگ

#پارت۱
"نوا"
دستم وبردم زیرسرم وبه سقف خیره شدم خیلی خسته بودم اماخوابمم نمیبردذهنم حسابی مشغول پروژه ی جدیدبودپوفی کشیدم اگه میشدحسابی معروف میشدیم بزرگترین اتفاق جهان ورقم میزدیم بازکردن دریچه ی بعدهای دیگه باکوبیده شدن درباحرص گفتم بیاتووهمونطورکه حدس میزدم دنیااومدداخل رنگش پریده بودباوحشت گفت:محل پروژه لورفته بایدهرچه زودترازمامورای سازمان به اونجابریم وگرنه تمام زحماتمون به بادمیره لاشنیدن این حرف سریع بلندشدم وباهم ازخونه خارج شدیم درحالی که باعصبانیت دنده روجابه جامیکردم گفتم:زنگ بزن حسام بگوسریع یه جای امن جورکنه 
پاموروی پدال گازفشاردادم وقلبم محکم میکوبیدهیچوقت اینقدرنترسیده بودم خیلیابه خاطراین پروژه به دست سازمان کشته شده بودن وحالابعدازکلی سختی نمیتونستم اجازه بدم زحمات پدرم وهمکاراش به هدربره وقتی رسیدم سریع رفتیم داخل بااحتیاط وسایل وبرداشتیم وداخل کیف بزرگ نانوگذاشتیم وحرکت کردیم ازایینه ماشین های سازمان رودیدم پوزخندی زدم وباارامش به رانندگیم ادامه دادم دنیانفس عمیقی کشیدوگفت:تاالان که به خیرگذشت
من:بریم کجا؟
دنیا:میریم تهران 
باچشمای گردشده گفتم چییی؟؟
دنیا:چیه خب؟حسام گفت اونجایه جای امنه که ازطرف سازمان sluحمایت میشیم وپروفسورهم اونجاست قراره برای اولین بارازش استفاده کنیم
#پارت_2
ازخوشحالی جیغی خفه ای کشیدم بارم نمیشدبالاخره موفق شدیم دنیاباخوشحالی خندیدمن به سوی اینده ای مبهم حرکت کردم بااحساس گشنگی نگاهی به دنیاانداختم وگفتم حسابی گشنمه هیچی همراهت نیست
سرش روبه نشونه ی نه تکون دادوگفت:یه 10کیلدمترجلوترفک کنم یه رستوران باشه اونجانگه دارمنم گشنم
سری تکون دادم وضبط راروشن کردم بالاخره به رستوران رسیدم ظاهرخوبی نداشت ولی خب کاچی بهترازهیچی پیاده شدیم ورفتیم داخل مظطرب به ماشین نگاه کردم وگفتم:دنیاسفارش بدیم توماشین بخوریم من دلشوره دارم 
سری تکون دادوگفت باش پس توبروسفارش بده من میرم دست شویی دوپرس جوجه سفارش دادم بی حوصله روی صندلی نشستم که روبه روی تلویزیون بوداخباربودهمون لحظه صحنه ی دلخراش تصادفی اومدباانزجارصورتم وجمع کردم این وضعیت ماشین وسرنشینای بدبختش چیشدن 
گوینده:اماخبری غم انگیزفوت ناگهانی رهام هادیان خواننده ی مطرح پاپ این روزهای کشورساعاتی پیش این خواننده ی جوان درتصادفی درجاده ی تهران کرج جان خودراازدست دادبه خانواده وطرفدارانشون تسلیت عرض میکنیم
گوشام باشنیدن خبرسوت کشیدن لایه ی ای ازاشک جلوی چشمام وگرفته بودهیچی نمیشنیدم قطره های اشک گویاراه خودشون روبازکرده بودن وروی صورتم روون شدن صدای هق هقم رستوران روبرداشت دست دنیاکه لیوان ابی دستش بودبه لبم نزدیک شداماهیچ واکنشی نشون ندادم باناراحتی گفت:نواجان اجی گلم پاشوبریم بیرون دورت بگردم پاشو
لیوان وازدستش کشیدم وریختم روصورتم امااتیش وجودموخاموش نکردبلکه بیشترشدرفتم سمت شاگردنشستم دنیاهم غذاهاروحساب کردواومدسوارشدسیوچ وازم گرفت وگفت:اروم باش دختر
بیتوجه به حرفاش چشمام وبستم ویرم وبه شیشه ی ماشین تکیه دادم تابتونم ارامش روبه وجودم تزریق کنم رسیدیم سازمان دنیا ظرف غذام زوکه دست نخورده بود روانداخت دورواردسازمان شدیم فقط5نفربودیم من ودنیاوحسام وپروفسورورعیس سازمان پروفسوربادیدن چهره ی درهمم گفت:اتفاق ناخوشایندی رخ داده بانو؟
من:خببرفوت کسیوشنیدم حال خوبی ندارم
پروفسور:میخوایین کاروبه روزدیگه ای موکول کنیم چون ماقراره بعدازبازکردن دریچه کسی روبه اینجابکشیم ازبعددیگری
من:نخیرنیازی نیست
جرقه ای درذهنم زدوفکرم روبه زبان اوردم
من:میشه لطفاشخص مشخصی روبیارم
دنیاباتردیدگفت:منظورت که بعددیگه ازرهام نیست
من:دقیقامنظورم همینه
دنیاچپکی نگاهی بهم کردوپروفسورلبخندی زدوبااطمینان چشماش راروی هم گذاشت وفلش وبه سمت سیستم برد بعدازواردکردن فاش به جایگاهش پروفسوربه سمت سیستم رفت امواجی به زنگ های مختلف فضای اتاق روپرکردنگاهم به چهره ی درهم پروفسورافتاداخماش کم کم رفت توهم ناگهان باوحشت برگشت وگفت:فلشودربیارین
بی هیچ حرفی به سمت فلش حجوم برم سوالی نکردم چون میدونستم حرفی بی دلیل زده نمیشه فلشولمس کردم اماقبل ازاینکه موفق به دراوردنش بشم امواج منومحکم به عقب پرت کردکه باعث شدبه دیواربرخورد کنم ازدردنالیدم ونورزیادی به چشمام خوردوسیاهی مطلق باصدای پچ پچی چشماموبازکردم بادیدن موقعیت خودم چشام گردشدتوی همون حالت افتاده بودم واون دوتاشلغم وپروفسورسرشون گرم کارخودشون بودنگاهم افتادبه غریبه ای اشنارهام بودباورم نمیشدولی 6تابودن هنوزعلایم بیهوشیه چشماموماساژدادم امابازم همون وضع بودصدایی ازپشت سرم باعث شدازجابپرم 
حسام:خودتوخسته نکن بانوتوهم نزدی 5تان 
بابهت زدگی گفتم:چ...چیی؟
حسام کلافه دستی به موهاش کشیدوگفت:نمیدونم هیچی نمیدونم بعدازاین همه زحمت کجای کارواشتباه کردیم که اینجوری شدهمه چیز که درست ومرتب بودسردرنمیارم
پروفسور:شایدنبایددریچه هارودستکاری میکردیم شایدازاول تحقیق واین همه تلاش بیهوده بوده
من:امکان نداره من مطمعنم ماجرایه چیز دیگست
دنیا:بفرماماجراچیه البته بهتره قبل ازبررسی به ماجرابه این اقایون رهام بفرستی
دودستی زدتوسرخودشوباناله گفت قبلاارزومیکردم ازنزدیک ببینمش حالاکه 5تان چه جوری بفرستیمشون پس
متفکرانه بهشون خیره شدم زرشک دهن 4تاشون بسته بودیکی دیگشمظلوم نشسته بودن ولی حالاکه کامل دقت کردم شایدتونگاه اول یه شکل باشن امابارهام بعددنیای مافرق داشتن مثلایکیش مثل این انیمیشن هابودحالتش یامثلایکی دیگش موهایی طلایی وچشمایی به رنگ عجیبی داشت انگارهفت رنگ بودیکی دیگه ازاوناهم که کلاانگارتلویزیون های قدیمی سیاه وسفیدبودیکی دیگشم اصلامونداشت ولی یکیش  کاملاشبیه رهام همین بعدبودن ابرویی بالاانداختم وگفتم ولی جالبه هامیتونم روشون تحقیق کنیم 
حسام:مگه موش ازمایشگاهین بعدشم میدونی اگه دولت بفهمه چی میشه بایدهرچه زودتربفرستیمشون پس
من:پروفسورشایدسیگنال هابهم ریختن
پروفسور:این فرضیه به احتمال 90درصددرسته اماچجوری مگه اینکه کسی دستکاریش کرده باشه
باتردیدگفتم:یعنی میشه کارسازمان sdfباشه
دنیارنگش پریدخوب میدونست این سازمان چه قدرقویه ودرافتادن باهاشون یعنی خودکشی
حسام:نمیخوام حتی بهش فک کنم
پروفسور:اگا اینطورباشه پس فلش اصلی دست اوناست وتازمانی که دستمون بهش نرسه نمیتونیم این دوستان روبرگردونیم واین یعنی نابودی دنیااین پروژه ازاولشم اشتباه بودامیدوارم بتونیم فلش روپیداکنیم وهمه چیز ودرست کنیم که خداازخطامون بگذره
من:حالاکاریه که شده بهترنیس بااین عزیزان کمی با،لایمت بیشتری برخوردکنیم 
حسام اول یه گوشزدحسابی بهشون کردکه اگه حرف بزنن ال میکنه وبل میکنه بعددهنشون روبازکرد
باهیجان صندلی بردم وروبه روشون نشستم وگفتم اسمتون چیه
اول اون انیمیشنیه گفت:رهامیشن
سیاه وسفیده هم گفت:رهامیده
اون موطلایی هم گفت:رهامهشان
واونی ته بیشترازهمه شبیه رهام بودگفت:رهامشتون
واونیم که کچل بودومیشدباسرش چاقوتیزکردگفت:رهامیز
خنده ی باحالی کردم که دنیاباحرص گفت:کوفت انگارترمزماشینه
به رهامشتون اشاره کردم وگفتم ازتوخوشم اومدوصدات میکنم رهام
اگه بخواییم بریم ماموریت وسراغ سازمان فقط توواون رهامهشان ورهامیزومیشه بردبقیه تون کلاازدم تابلویین ازاونجایی هم که نمیشه همتون وبااین اسم هاصدازدبه تویی که سرت کچله میگیم حسن وتویی هم ته موهات طلاییه امم میگیم ......
هرچی فکرکردم چیزی به ذهنم نرسیدبرگشتم سمت دنیاوگفتم:چی بگیم 
باحرص زدتوپیشونیشوگفت:اولامگه قراره ایناروببریم بعدشم توهمونی نیستی که تادودقیقه پیش داشتی عرمیزدی واس رهام
بایاداوری داغ دلم تازه شدوباگریه بلندشدم ورفتم به سمت خروجی وقبل ازخروج ازدرگفتم:با توموطلایی هم میگیم رادین بهت میادبعدشم درومحکم کوبیدم بهم دنیادنبالم اومدوبالحن دلجویانه ای گفت خب ببخشید 
سکوت کردم وچیزی نگفتم باحرص نیشگونی ازبازوم گرفت وگفت:کوفت سرم نازمیکنه بیابریم بدو
باحرص بازوم وماساژ دادم وگفتم:بیشعوربلدنیستی درست معذرت بخوایی
شونه ای بالاانداخت پوفی کردم یه دفعه دنیاباخنده گفت:ولی خداوکیلی اسمشون خیلی ضایعس 
من:بروبابااگه تواین بعدباشن من مخ اون رادین ومیزنم 
دنیا:کدوم همون موطلاییه
سرموبه نشونه ی تاییدحرفش تکون دادم خندیدوچیزی نگفت
رفتیم داخل حسام وقتی دیدمون تکیشوازدیوارگرفت ودست راستشوکردتوجیبش وگفت:من بهتون گفته باشم نیستم تواین کارولی دورادورهواتونودارم
من:بهتر
چپ چپ نگاهم کردزبونی برش دراوردم که سری ازتاسف تکون دادوگفت:ای خداکه تومثلانخبه ی این مملکتی
من:زرنزن
دنیا:بچه ها به نظرتون به داداش رهام خبرندیم درهرصورت اون بیشتربااخلاقش اشناس
من:هه چه ربطی اخه داشت استاد
دنیا:خب.....میشه ربطش داد
من:بروبابااصلاقرارباشه کسی تواین راه باشه اون امیره ن پرهام
پروفسور:هردو
من:چی؟؟؟اخه اوتابه چه کارمیان بعدشم دردسرمیشه
پروفسور:این یه ریسکه ولی مجبوریم اینافقط ظاهرشون اونم کمی فرق داره بااین بعدوگرنه همون اخلاق رودارن بهتره بهشون بگیم که بیان 
متفکرانه گفتم:چ سودی براشون داره بیان جایی که جوشنون رودرخطرمیندازه
پروفسوردرحالی که به سمت خروجی میرفت برگشت سمتمون وگفت:دیدن دوباره  بهترین شخص زندگیشون
دنیا:اررررهههه همینهه وپرهام پیشنهاد خوبیه
من:گفته باشم اینجایاجای پرهامه یاجای من چی چیه اون مرتیکه گنددماغ پاشه بیاد
دنیابروبابایی نثارم کردوگفت:من رفتم سراغشون 
پروفسورسری ازتاسف تکون دادوگفت:منتظربمونیدعباس یکی ازدوستان قدیمیه منه من باهاش صحبت میکنم شماهم اینجابمونیدوبااین اقایون صحبت کنیدوماجراروبگین 
دنیاریزخندیدوگفت:بااین اتفاقی که واسه ایناافتاده فعلاهنگن چجوری توضیح بدیم
باارنج ضربه ای به پهلوی دنیازدم که اخش بلندشد

رمان ماکان بندویک دنیاعاشقی پارت19...
ما را در سایت رمان ماکان بندویک دنیاعاشقی پارت19 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafasrastegar بازدید : 70 تاريخ : پنجشنبه 28 فروردين 1399 ساعت: 5:26