رمان کی بودی تو؟پارت23

ساخت وبلاگ
دنیا:خیلی وقت بود از ایران رفته بودم به همه گفتم ازدواج کردم ولی آدم مگه میتونه عاشق کسی باشه ولی با یکی دیگه ازدواج کنه نمیتونستم تو روی رهام نگا کنم برای همین از ایران رفتم دلم خیلی براش تنگ شده بود واسه غیرتی شدناش ولی اعصبانیت شدنش واسه خندهاش هه کجاییییییییی رهااااااااااام ..........گریم گرفت اخه چرااااااااااا من خداااااا چرااااااا سحر:امروز با حرف رهام دلم اشوب شد اخه اخه این امیر اقاااااای مقاره که دست به من نزده بعد بچم کجا بود  رهام رفت خونش من توی حال نشسته بودم رفتم تو اینستا  صدای امیر منو به خودش برگردوند امیر:سلام سحر:سلام دیدم قشنگ خیره به من  به خودم نگاه کردم  وییییییییییییییی نه من با یه نیم تنه سفید و یه شورتک لی رو مبل نشسته بودم موهای بلندمم دور کمرم ریخته بودم یهو یه چیزی تو چشای امیر برق زد  خندم گرفت اخه قیافش خیلی خنده دار بود رمان ماکان بندویک دنیاعاشقی پارت19...
ما را در سایت رمان ماکان بندویک دنیاعاشقی پارت19 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nafasrastegar بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت: 14:50